۱۳۸۸ خرداد ۴, دوشنبه

چو شاعر برنجد بسازد هجا / بماند هجا تا قیامت به جا


برای میر حسین موسوی

" تو خوب خوبی و نام تو دشمن بدی است "*
چرا که نام تو سید حسین موسوی است

لب تو با کلمات ازدواج کرده ولی
ترانه ی قلمت چون حروف ابجدی است

در این دیار که رواز را نفهمیدند
تو بال زدی گفته اند :" زینتی" است

ولی تو بال بزن بال و بال و بال بزن
ولی تو بال بزن این دیار مبتدی است

در ابتدای تماشای باغ می ماندیم
اگر نیامده بودی؛ که شام رفتنی است

*وامی است از محمد سعید میرزایی

ـــــــــــــــــــــ

ما پیرو حضرت خمینی هستیم
پابند به پیمان حسینی هستیم
ما مردم انقلابی ایرانیم
بی شک همه مان میر حسینی هستیم

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه

دو داستان از مریم کرمی

صف درخت ها


با پدرم توی صف شیر می ایستم . پدر می گوید باید شیر بخوری

تا بزرگ شوی. بچه ها با پدر یا مادرشان آمده اند شیر بخرند.

صف آنقدر طولانی است که من چند بار انگشتهای دستم را می شمرم.

پدرم با نفر جلویی حرف می زند. آقای جلویی می گوید : این روزها

همه چیز صفی شده است. پدرم لبخند می زند . می پرسم پدر اینها

برای چه صف بسته اند؟ پدر آنقدر حرف می زند که صدای مرا

نمی شنود. محکم به پایش می کوبم . نگاهم می کند و با نفر جلویی

حرف می زند. انگشتم سمت درختهاست. صفشان خیلی دراز است.


_______________________________________
وقتی مرد شدم!



با پدرم به خیابان می روم . پدر دستم را محکم می گیرد و دنبال خودش می کشد .

پاهایم درد می گیرند. از جلوی مغازه ها رد می شویم . آدامس بادکنکی دلم

می خواهد . پدر می گوید :مال بچه هاست ، تو دیگر بزرگ شده ای .توی

فروشگاه همه چیز هست ؛ اسباب بازی ، تفنگ . به پدر می گویم این

کفش ها را دوست ندارم. پدرم می گوید : همین ها خوب است پسرم ،

تو هنوز بچه ای. پیرمردی در راهروی اتوبوس سر پا ایستاده است.

دستهایش مثل برگهای درخت در باد تکان می خورند. پدرم مرا بلند می کند

به پیرمرد لبخند می زند و می گوید پسرم مرد شده است. جایم را به پیرمرد

می دهم . پدرم هنوز مرد نشده است!

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۹, شنبه

گل را نبینم! شاپره--شعر



پروانه خندید
مثل همیشه
آهسته می رفت
از پشت شیشه

دور گلی که
هی ناز می کرد
پروانه آرام
پرواز می کرد

پروانه می خواست
گل را نبینم
تا این که روزی
آن را نچینم !

آقای فردوسی ما به شما مدیونیم-------شاپره


آقای فردوسی ما به شما مدیونیم
عاطفه کمالی

همه ی ما از خواندن داستان لذت می بریم . کوچکتر هم که بودیم دوست داشتیم برایمان قصه بگویند یا بخوانند و ما گوش کنیم .حالا که فکر می کنم می بینم بیشتر داستان هایی که برایمان تعریف کرده اند پر از قهرمان ها و پهلوان ها بوده . داستان هایی که آدم خوب بالاخره بر دشمنانش پیروز می شود .
خیلی اوقات خودمان را جای آدم های خوب داستان می گذاشتیم و با آدم بدها می جنگیدیم .خیلی اوقات آدمهی بد توی خواب هایمان می آمدند .
راستش را بخواهید من همیشه دوست داشتم بدانم داستان نویس ها چقدر از آدم های خوب داستان هایشان خوششان می آید ؟چقدر دوست دارند شخصیت بد داستان زود تر دستش رو شود و شکست بخورد .
شما حتما داستان رستم و سهراب راشنیده اید . گذشتن رستم از هفت خوان را هم که یادتان هست ؟
شما فکر می کنید فردوسی کدام شخصیت شاهنامه را بیشتر دوست داشته ؟ رستم ؟ سیمرغ یا زال را ؟ برای سهراب بیشتر ناراحت شده بود یا رستم ؟دلش نمی خواست سهراب را به رستم معرفی کند ؟ اصلا چرا سهراب باید به دست پدرش کشته می شد ؟
بگذریم چه فرقی می کند فردوسی کدامشان را بیشتر دوست داشت . سهراب را پدرش کشت و شغاد ناجوانمردانه رستم را .
راستش را بخواهید من همیشه دوست داشتم بدانم چرا فردوسی تصمیم گرفته سی سال رنج و سختی را تحمل کند و زندگی اش را صرف به نظم در آوردن داستان ها و افسانه ها کند ؟
آیا در این مدت از کارش خسته نشده ؟ حوصله اش سر نرفته ؟ با خودش فکر نکرده که " ای کاش کاری می کردم غیر از شاعری "!
من فکر می کنم فردوسی مثل رستم بیشتر از هر چیزی به هدفش فکر می کرده و در راه هدفش همه ی سختی ها را تحمل صبوری به خرج داده. فکرش را بکنید وقتی عروسکمان خراب می شود چقدر ناراحت می شویم ، حالا ببینید فردوسی که سهراب و اشکبوس و زال و ... را از بچه گی بزرگ کرده چه حسی پیدا می کند وقتی یکی از آنها می میرد؟
من که فکر می کنم همه ی ما برای سی سال رنج و زحمتی که فردوسی کشیده است به او مدیونیم .
راستی شما فکر می کنید فردوسی چه هدفی داشته ؟ تنها زنده نگه داشتن زبان فارسی ؟
برای ما بنویسید که فردوسی چرا برای نوشتن شاهنامه خودش را به زحمت انداخته و موقع سروده شاهنامه به چه چیز هایی فکر می کرده ؟!.منتظر نامه هایتان هستیم.

عاطفه کمالی

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

معرفی کتاب و شعر- پیک آدینه


" با دعای باران " باران بارید ! این چند هفته ابر ها کم کاریشان را جبران کردند و حسابی زمین را سیراب .اما " با دعای باران " دهمین مجموعه شعر غلامرضا بکتاش است . این کتاب مجموعه ای از شعرهای نیایشی این شاعر همدانی برای نوجوانان را انتشارات مدرسه در 3300 نسخه به چاپ رسانده ."با دعای باران" شامل چهارده شعر نوجوانانه است که عبارتند از : چشمه ی قرآن ، بادبادک دل ، حضرت جوانه ، ای خدای مهربان ، مثل آفتاب ، وام ، کارنامه ، ناگهان خدا ، ایمان خاک گلدان ، سلام خدا ، ختم گل ختمی ، عطر یاکریم ، ماهی ، با دعای باران .
با هم یکی از شعر های این مجموعه را می خوانیم :
با دعای باران
ریشه پر در آورد
دانه از دل خاک
زود سر در آورد

با دعای باران
رودخانه پر شد
گوش خیس ماهی
از ترانه پر شد

قطره قلقلک داد
پشت باممان را
آسمان در آورد
اشک ناودان را


تصویر روی جلد کتاب در
http://www.adinebook.com/gp/product/9640800041/ref=sr_1_1000_1/368-3841777-9027478